هرچقدر هم بخوام آدم منطقی ای باشم و برای تمام  حرفایی که میزنم و حس هایی که دارم دلیل درست و معقول بیارم یک جا کم میارم مثل الان. این چند وقت سعی کردم توی روابطم آدمی باشم که اگه حرفی زدم و گله ای کردم اینقدر با منطق باشه که طرف مقابلم نتونه بهونه ای بیاره. این بهونه های مسخره ای که آدما میارن تا کوتاهی هاشون رو از سرشون وا کنن و آخر بحث با اینکه اصلا قانع نشدی باید حرفتو پس بگیری و بگی ا من نمیدونستم شرایطت این بود ... و نادم ازینکه اصلا چرا شروع کردی به حرف زدن.
کلا یکی از اذیت کننده  ترین صحبت هاییه که میشه با کسی داشت وقتی یکی بخواد دلیل بیاره میتونه خب دروغ هم بگه و یکی از بهونه هایی که نمیتونی بگی دروغه اینه : حال منم از تو بهتر نبود! اصلا تو میدونی من تو چه شرایطی بودم!؟ راستش اینجاست که طرف مقابل شروع میکنه به بزرگنمایی کوچیک ترین نکات زندگیش از کودکی و اینکه من اصلا اینا رو میدونستم آیا؟ و در اخر اینکه من باید به دلیل تمام مشکلات خانوادگی و مشکلاتی که در روابط عاطفی فرد مقابل وجود داره که به من کوچیک ترین ربطی نداره عذر خواهی کنم که من اشتباه کردم که از موضوعی که اذیتم میکرد صحبت کردم مسلماً تو مشکلات بیشتری داری و نمیتونی به همه جوانب زندگیت با هم رسیدگی کنی! که خب البته به نظرم مشکل خودته.
کاملا میشه قضیه مثل کسی که خودشو زده به خواب پس تا جای ممکن سعی کردم اصلا حرف دلمو نزنم و وقتی حرفی رو بزنم که اون بهونه های الکی رو بتونم جواب بدم و واضح و روشن بشه که حق با منه! 
خب یه سری مضایا داره مثل اینکه با اقتدار آخر بحث حق با توهه و جای بحث نداره!
ولی از معایبش ایه که هر روز که میگذرد من فاصلم با اینجور آدما زیاد و زیاد تر میشه و فقط در فکر اینم که بحث بعدی و دعوای بعدی چجوری من حرفمو پیش ببرم.
در کل میخوام به اینجا برسم توی دوستی ها باید گذشت کرد باید درک متقابل وجود داشته باشه و اگه یک طرفه بشه میرسه به جایی که من هستم یعنی یکی خسته میشه و حالا که یک سری لطف هایی که وظیفه شده بودند دیگه انجام نمیشن خب مسلماً طرف مقابل شاکی میشه و هعی از هم انتقاد میکنید و هعی بحث و اینکه حق با کیه و میرسیم به جایی که اول  شروع کردم به توصیفش.

خب یکم این روزا سخت داره میگذره چند روزی تو خونه  بودم به خاطر آبله مرغون و هم حال خوبی نداشتم هم همش استرس درس و بیمارستان. دیروز ولی مجبور شدم برم بیمارستان با این قیافه و خیلی بد بود. از یه ور این داستان ها و دیگه یه سری حس های مزخرف روحی که فقط باعث میشه هیچ کاری نکنم! راستش من اینطوری اصلا نبودم! خودمو قانع میکنم که اینم یه فازه و تموم میشه و دباره خوب میشه اوضاع درونم.
و خب میگذریم و امیدواریم همه چی بهتر شه...

در قفل فرو بسته ی غم های دل خویش        آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم
فیاض لاهیجی