داخل درمانگاه بودیم. ۲ تا خانوم یک آقایی رو روی ویلچر با لباش بیمارستان اوردن داخل. ظاهر بیمار ایل بود و سرش هم باند پیچی! خب بریم سر شرح حال ببینیم چی شده !خانومی که بعدا متوجه شدیم خواهرشه شروع به صحبت کردن کرد  دیشب با قمه به سرش زدن  به منم دیر خبر دادن  
دکتر: طوفان با چی زدن؟
طوفان با صدایی که معلومه از درد حتی سخته حرف بزنه : جیبمو زدن همه چیمو بردن
دکتر: با چی زدنت؟
طوفان: قمه...
 توی ترک بوده...الان شربت میخوره ... 
بله کاهش وزن داره
-۶۸ بودم الان ۶۲ ام... یک ماهه
تب...درد عضلانی...تنهایی زندگی میکنه دکتر ...اخه پدر مادرمون فوت کردن منم وقت نمیکنم زیاد بهش برسم
ایدز داره....دارو  های ایدزشو ۲ ۳ ماهه قطع کرده
دکتر:داروهاتو چرا قطع کردی آخه؟ 
نای حرف زدن نداره! خواهرش اشک گوشه ی چشمش رو پاک میکنه و باز میگه  اخه از وقتی پدر مادرمون فوت کردن من وقت نمیکنم... 
خانومشم فوت کردن تنهاست...۲۱ سالگی تصادف کرد!
سل هم داشت؟ دارو میخوردی؟ 
بله...

بسه دیگه! فکر کردن !حتی فکر کردن به همه ی اینها انسان رو سیر میکنه از زندگی...
 چی میکشه الان؟ چطوری میتونه ؟ چاره ای جز تحمل کردن نداره؟ هنوز به خودش ایمان داره؟ حس میکنه اضافیه؟ چی میگذره تو سرش؟ چجوری چجوری؟
آخه چی میکشی تو مرد؟ من یک هزارم درد و رنج تورو ندارم و خسته شدم... خسته شدم و کل باور هام رو زیر سوال بردم که چرا باید زندگیم این باشه؟ تورو میبینم بایر شکر کرد اما من نمیتونم... 
نمیتونم شکر کنم  چون اینکه بدونم تو دنیایی که من هستم تو و امثال تو هستن و من کوچک ترین کاری نمیتونم بکنم شکر نداره! شکر که من خوبم... نباید اینجا تموم شه! تو چی پس؟ 
اقای مجهول الهویه تخت ۱ چی؟ با اون تتوی روی دستش (طناز) که نشون میده این آدم م مثل هرکس دیگه ای یه گذشته ای داشته یه زندگی ای داشته ... تا رسیده اینجا.بدون هیچی،بدون هیچ اسمی،هیچ هوییتی،چطور مثل هزارها آدم دیگه کنار خیابون اکسپایر نشد؟ زندگی چی از اینها میخواد؟ چقدر درد کافیه براشون؟ 
امروز دلم میخواست بشینم کنار ویلچر طوفان و بهش بگم خیلی مردی... بگم اینجا که هستی آخرشه...ازینجا به بعد فقط یه راه داری! خوب شی... بس است تورا!